نظریه های یادگیری

ساخت وبلاگ
نظریه های یادگیری

نظریه های یادگیری را می توان در دو گروه کلی و مقابل هم، خلاصه کرد:(2) 1. نظریه یا عقیده مکانیکی (mechanistic view) که معتقد است موجود زنده پاسخهای خاص را به محرکهای خاص یاد می گیرد. این عقیده را در تحلیل کلاسیک، نظریه محرک-پاسخ (S-R) پاولوف، واتسن، تورندایک، هال، اسکینر، و اسپنس خلاصه می کنند. این نظریه با عنوان «نظریه شرطی» و «نظریه ارتباطی» نیز مورد بحث قرار می گیرد. 2. نظریه یا عقیده شناختی (cognitive view) که عقیده دارد آنچه آموخته می شود «روابط» ی است میان رویدادهای محیطی یا میان پاسخها و نتایج آنها. موجود زنده، پیش و بیش از اینکه تنها پاسخهای مکانیک به محرکهای خاص را یاد بگیرد، اطلاعاتی درباره روابط پاسخها، اشیا و جاها به دست می آورد. به بیان دیگر، انسان یاد می گیرد که «در این وضع یا موقعیت، اگر من چنین یا چنان کنم، نتیجه ای خاص به دست خواهد آمد.» موقعیتی که انسان در آن، قرار می گیرد شناختی را برمی انگیزد (آنچه که یک غیر روان شناس، آن را یک «فکر» (thought) می نامد) و این شناخت، بخش یادگیری رفتاری می باشد. اینک هر دو گروه کلی نظریه یادگیری را با تفصیل بیشتری مورد بحث قرار می دهیم. ولی بهتر است قبل از ورود در این بحث، این نکته مهم را در نظر بگیریم که همه روان شناسان دست اندرکار مطالعه و بررسی یادگیری، تحقیق خود را با این فرض، آغاز می کنند که تغییرات آموخته در رفتار را تنها از آثار آن رفتار می توان دریافت. مثلاً وقتی می بینیم بچه ای که از دیدن پزشک ناراحت می شد و گریه می کرد، اکنون به راحتی به مطب وارد می شود و هیچ گونه واکنش منفی از خود نشان نمی دهد در می یابیم که او آموخته یا «یادگرفته» است؛ زیرا پاسخ متفاوت با پاسخ قبلی از خود نشان می دهد. برای دریافت این تغییر در رفتار، چنین فرض می کنیم که باید چگونگی تغییر پاسخهای پیشین به پاسخهای جدید را بشناسیم؛ زیرا همین چگونگی تغییر قدیم به جدید یا جانشینی آموخته تازه به جای آموخته قبلی است که مسئله عمده و اساسی همه نظریه های یادگیری می باشد. و همه روان شناسان، سرگرم مطالعه یادگیری بر سر مسئله موضوع مطالعه، توافق دارند، لکن در نامگذاری آنچه به دست می آورند و شکل یک فکر، که شکل انتزاعی، دارد، با یکدیگر اختلاف نظر دارند. به عبارت دیگر، روان شناسان به این رابطه میان «عملکرد»(performance) و «آثار پاسخی»(response-produced effects) یا آثار تولید شده از پاسخ، نامهای گوناگونی می دهد. چنانکه عده زیادی، به ویژه در سالهای اخیر، آن رابطه را «تقویت»(reinforcement) می نامند؛ و گروهی به آن «تأیید»(confirmation) یا «مجاورت»(contiguilty) یا «تداعی»(association) اطلاق می کنند. نظریه آزمایش و لغزش (trial and error theory) تورندایک(3) بعد از آزمایشهای زیاد در مورد یادگیری حیوانات مختلف، به این نتیجه رسید که حیوان و انسان وقتی می خواهند چیز تازه ای یاد بگیرند از ابتدا موفق نمی شوند، بلکه در آغاز یادگیری، لغزشهایی می کنند و بتدریج از میزان لغزشهای ایشان کاسته می شود تا جایی که فقط پاسخ موفقیت آمیز را نگاه می دارند، یعنی راه حل درست را کشف می کنند. به این ترتیب، روابطی میان دستگاه های حسی و محرکهای فعالیت یا میان محرک و پاسخ در دستگاه عصبی، برقرار می شوند و پاداشی که موجود زنده به دست می آورد (دست یافتن به هدف و موفق شدن)، این روابط را قوی تر می کند. این روش یادگیری را تورندایک روش آزمایش و لغزش یا آزمایش و خطا خوانده است. زیرا-چنانکه گفته شد-حیوان، انواع فعالیتها را آزمایش می کند و اشتباههای مختلف را مرتکب می شود تا سرانجام، اتفاقاً راه حل درست را در می یابد. تورندایک بعدها به جای اصطلاح مذکور، که به عقیده وی رسا نبود، اصطلاح «یادگیری از راه انتخاب و همبستگی» را به کار برده است. به این معنا که یادگیرنده از میان پاسخهای گوناگون، پاسخی را، که او را به نتیجه مطلوب (پاداش) یا حل مسئله می رساند، انتخاب کرده میان آن و وضع یادگیری، همبستگی برقرار میکند. این روان شناس از مطالعات زیاد خود درباره یادگیری، به کشف سه قانون اساسی و چند قانون فرعی در یادگیری، موفق شد. قوانین اساسی عبارتند از: الف. قانون نتیجه یا اثر(law of effect): هرگاه بستگی میان محرک و پاسخ، خوشی و رضایت خاطر را نتیجه دهد، این رابطه، قوت می یابد. و در صورتی که با درد و رنج توأم باشد، از نیروی آن بستگی می کاهد. مثلاً اگر دانش آموز در آنچه یاد می گیرد ارزش و لذتی احساس کند و به احتیاج او پاسخ دهد به یادگیری و تکرار آن، بیشتر علاقه نشان خواهد داد. می توان گفت که اسکینر، چنانکه دیدیم، در واقع، آزمایشهای پاولوف و تورندایک را در هم آمیخت و نظریه های ایشان را بیشتر گسترش داد و نتایج عملی فراوانی به دست آورد. همین قانون را اسکینر «تقویت مثبت» نامیده است. ب. قانون آمادگی (law of readiness): یادگیرنده وقتی می تواند موضوعی را یاد بگیرد که آمادگی بدنی، ذهنی، عاطفی، اجتماعی، و تجربی لازم را داشته باشد. مثلاً دانش آموز وقتی می تواند مهارت نوشتن را بیاموزد که انگشتان وی رشد کامل بکنند؛ و او بتواند آنها را در نوشتن به کار ببرد؛ و از لحاظ ذهنی نیز به یادگیری کلمات و حروف، قادر باشد؛ همچنین از اضطراب در امان باشد.

نوشته شده در شنبه پنجم فروردین ۱۳۹۶ساعت 20:2 توسط حسین صدر رضوانی|

بانک اطلاعات علوم پایه : ریاضیات - فیزیک...
ما را در سایت بانک اطلاعات علوم پایه : ریاضیات - فیزیک دنبال می کنید

برچسب : نظریه,یادگیری, نویسنده : sadrro بازدید : 174 تاريخ : جمعه 3 شهريور 1396 ساعت: 22:39